سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

اگه بابا بود :))

باز سلن یادش رفته دمپایی اش رو بپوشه من بهش یادآوری میکنم و جواب میده : وای مامان اگر بابا بود الان من رو کامل دعوا میکرد. ................. مامان من منتظرم ! منتظر کی؟ آقام هستم!!! آقات اسمش چیه ؟ نمیدونم !!! .....................
28 ارديبهشت 1395

چالش های سلنایی:))

مامان مگخ پلیس ها هم بچه دارند؟ این سوال وقتی تو ذهن دخترم اومد که بچه کلنل رو تو مدرسه موشهای2 گربه ها گرفتن. .................... سلنا کدوم بخش نمایشگاه کتاب خیلی خوب بود؟ اتوبوس سواری وقتی آخرین ردیف نشستیم. " سرویس رفت و برگشت به پارکینگ اتوبوس قرمز بود" .................... مامان دقیقا کی میرسیم خونه ؟ آخه من درسهام رو هنوز نخوندم! ....................  
25 ارديبهشت 1395

بدون عنوان

ساعت به وقت محلی ، 6.45 دقیقه. مکان حضور سلنا خانوم بغل بابا ، شرایط فیزیکی خواب با چشمانی بسته.  جمله خاص: بابا اون شلوار مشکی که با تاپم ست هست رو بیار ببرم خونه خاله سیمین. همون موقع همون وضعیت ، همچنان خواب. " البته با یک لبخند شیطنت گونه"   ...
22 ارديبهشت 1395

بدون عنوان

سلنایی دوغ تموم شده حالا چی کار کنیم؟ مامانی من میدونم آب و ماست رو با هم قاطی کن و تکون بده میشه دوغ دیگه. .............................. مامان مادر سیندرلا خیلی بده، دوسش نداره  و اذیتش میکنه. خواهراش خوشگل نیستن خودش چشماش خوشگل تر هست. ..............................  
18 ارديبهشت 1395

سلامتی :))

مامان من این کیک و رانی رو میخورم برای سلامتیم خیلی خوبه  ................. مامان من الان میل به خوردن ندارم ، بعدا میخورم  ................... مامان بنزین چجوری هست ؟ مایع ! مایع چیه ؟ من جامد و مایع و گاز رو توضیح میدم و آخرش میپرسم سلنا جون آب چیه؟ مامان مایع  ...................... ...
14 ارديبهشت 1395

بدون عنوان

دو تا سالروز مهم هفته قبل گذشت. روز پدر و سالروز عروسی مامان و بابا که به دلیل مریضی مامان خیلی خوب نبود. حتی از خیر کیک خریدن هم گذشتیم ولی از خجالت سلنا جون با نون خامه ای در اومدیم.  ...
7 ارديبهشت 1395

بدون عنوان

مامان من خیلی خوشحالم که مهمون ها اومدن ولی بهشون نگو. مامان واسه مهمون ها چی بزاریم. میوه ؛ شیرینی ، چای و شکلات . من : شربت . سلنا: مامان مهمون ها که مریض نیستن شربت بدیم.  شب خاله واسش کلی داستان گفت. وقتی که تموم شد میگه : من برم پیش مامانم آخه اون خیلی بیشتر داستان بلده.
7 ارديبهشت 1395
1